در آن خواب تهران جوان بود | در انبارهاى زغالى | زغال شبقگون ز جا کنده مىشد | زمان را به پس مىنورديد | و تبديل مىگشت در دود | صفى از درخت اقاقى، دو سوى خيابان مفقود. | ز سيمان و مرمر | نَم عطرى از کاهگل میتراويد | خيابان عصر بهارى | و بوى دَمِ خاک | با آب پاشان برزن | شب عيد. | و بر دکّههاى جرايد | ورق مىزند باد | نسيم و صبا را. | و در سُکرِ خوابآورِ عصر | نواهاى لرزانساز است و تصنيفهاى بريده | خبرگوىِ کنسرت در کافه شهردارى. | در آن حال پيشانى سبزِ دروازهها را فروريخت | کلنگ نظامى. | سپس سالهايى که چون شاپرک گشت میزد | سر بامها، خلوت پلهها، وهم خرپشتهها را | تو با چشمههاى سپيد تنت، جارى از جوى پيراهنت، |میمکيدى | ز بوى کتانهاى مهتابخورده شبْآغشتهها را | و در سينه بالِغت موج آواز میخواند
...